ایوبی ملک ناصریوسف بن ایوب شادی مکنی به ابوالمظفر. وی مؤسس دولت ایوبیان است که در مصر و شام و حجاز و یمن حکمرانی داشتند و بشعب زیاد منقسم شدند و بقبیلۀ بزرگ روادیه منسوب بودند. مسقط رأس آباء و اجداد وی قصبۀ دوین واقع در جهت اران از آذربایجان است. شادی جد صلاح الدین با دو پسر خود نجم الدین ایوب و اسدالدین شیرکوه از آن قریه به بغداد و از آنجا به تکریت رفت و در تکریت درگذشت. پسران او بخدمت مجاهدالدین بهروز که از جانب سلطان مسعود سلجوقی شحنۀ عراق بود داخل شدند، و حفاظت تکریت بعهدۀ برادر بزرگ نجم الدین واگذار شد. در خلال این احوال عمادالدین زنگی حاکم موصل از تکریت گذشت. نجم الدین هنگام عبور او از دجله کمکهائی به وی کرد و در اثر این حسن خدمت زنگی وی را به معیت خویش برد و پس از فتح بعلبک حفاظت آن را بعهدۀ وی واگذارد. بعد از وفات عمادالدین زنگی دو برادر درخدمت پسر او نورالدین محمود باقی ماندند. صلاح الدین یوسف به سال 532 هجری در تکریت متولد شد، پدر وی او را در بعلبک و دمشق تربیت کرد و او در جنگهای صلیبی دلیری و دلاوری زیاده از حد نشان داد. به سال 558 در معیت عم خود اسدالدین شیرکوه به مصر رفت و در سالهای 562 و 564 برای بهم زدن اتفاق شاور وزیر مصر با اهل صلیب دو بار به مصر سفر کرد. در سفر سوم عموی وی اسدالدین شیرکوه بجای شاور وزارت العاضدلدین الله خلیفۀ اخیر فاطمیان را یافت. صلاح الدین نیز بدرجۀ پیشکاری و معاونی نایل شد و در همان سال اسدالدین درگذشت و صلاح الدین جانشین وی گردید و علما و ادبای کشور را بسوی خویش جلب کرد و مردم را طرفدار و هواخواه خود نمود. و بر مکنت و قدرتش افزوده گشت. به سال 557 العاضدلدین الله وفات یافت و صلاح الدین جای او را اشغال کرد یعنی ملک مصر گردید و رسم خطبه خوانی بنام فاطمیان را منسوخ و بنام المستضی ٔبنورالله خلیفۀ عباسی معمول ساخت و بجای مذهب تشیع مذهب تسنن و طریقۀ شافعی را رسمیت داد. صلاح الدین بحسب ظاهر تابع نورالدین بن عمادالدین زنگی صاحب شام و حلب بود ولی در حقیقت استقلال داشت سپس به سال 569 نورالدین زنگی درگذشت و چون وی بلاعقب بود، خطۀ شام هم بتصرف صلاح الدین درآمد و بعداً جزیره و دیاربکر را نیز از ید تصرف اتابکان موصل و دیگرملوک طوایف درآورد و قبل از این وقایع تورانشاه برادرزادۀ خود را به یمن فرستاده آنجا را تسخیر کرد و عدّه ای از اقوام و عشایر خویش را بسمت حکومت و امارت روانۀ دمشق، حلب، حما، حمص و دیگر بلاد نمود چون اهل صلیب بپاره ای از سواحل قدس و شام استیلا یافته بودند، وی بقصد ممانعت بکرات حمله و هجوم شدید آغاز کرد و شکست عظیمی بدانها داد. در آن زمان متعصبان صلیبی مانند بلای ناگهان از هر طرف فرنگستان بممالک مسلمانان هجوم آورده بودند ولی در سایۀ رشادت و شجاعت صلاح الدین آن آفت از مسلمانان رفع شد و چند تن از سلاطین وپرنسهای نامی ایشان اسیر این قهرمان گردیدند و صلاح الدین پس از 22 سال حکومت به سال 589 هجری قمری در 57 سالگی درگذشت. او مردی جسور، شجاع، عادل، کریم، رئوف، دانا بعلوم زمان و حتی علم طب ّ بود و فضایل وی را اروپائیان هم انکار نمیکنند و الفضل ما شهدت به الاعداء. جنگهای صلیبی وسیلۀ ترقی و تمدن اروپائیان شد و در اثر مشاهدۀ آثار عمران و آبادی در ممالک اسلامی در عهد صلاح الدین از خواب غفلت بیدار شدند و بسامان دادن کارهای خود پرداختند. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ایوبیان و رجوع به حبیب السیر و دستورالوزرا شود
ایوبی ملک ناصریوسف بن ایوب شادی مکنی به ابوالمظفر. وی مؤسس دولت ایوبیان است که در مصر و شام و حجاز و یمن حکمرانی داشتند و بشعب زیاد منقسم شدند و بقبیلۀ بزرگ روادیه منسوب بودند. مسقط رأس آباء و اجداد وی قصبۀ دوین واقع در جهت اران از آذربایجان است. شادی جد صلاح الدین با دو پسر خود نجم الدین ایوب و اسدالدین شیرکوه از آن قریه به بغداد و از آنجا به تکریت رفت و در تکریت درگذشت. پسران او بخدمت مجاهدالدین بهروز که از جانب سلطان مسعود سلجوقی شحنۀ عراق بود داخل شدند، و حفاظت تکریت بعهدۀ برادر بزرگ نجم الدین واگذار شد. در خلال این احوال عمادالدین زنگی حاکم موصل از تکریت گذشت. نجم الدین هنگام عبور او از دجله کمکهائی به وی کرد و در اثر این حسن خدمت زنگی وی را به معیت خویش برد و پس از فتح بعلبک حفاظت آن را بعهدۀ وی واگذارد. بعد از وفات عمادالدین زنگی دو برادر درخدمت پسر او نورالدین محمود باقی ماندند. صلاح الدین یوسف به سال 532 هجری در تکریت متولد شد، پدر وی او را در بعلبک و دمشق تربیت کرد و او در جنگهای صلیبی دلیری و دلاوری زیاده از حد نشان داد. به سال 558 در معیت عم خود اسدالدین شیرکوه به مصر رفت و در سالهای 562 و 564 برای بهم زدن اتفاق شاور وزیر مصر با اهل صلیب دو بار به مصر سفر کرد. در سفر سوم عموی وی اسدالدین شیرکوه بجای شاور وزارت العاضدلدین الله خلیفۀ اخیر فاطمیان را یافت. صلاح الدین نیز بدرجۀ پیشکاری و معاونی نایل شد و در همان سال اسدالدین درگذشت و صلاح الدین جانشین وی گردید و علما و ادبای کشور را بسوی خویش جلب کرد و مردم را طرفدار و هواخواه خود نمود. و بر مکنت و قدرتش افزوده گشت. به سال 557 العاضدلدین الله وفات یافت و صلاح الدین جای او را اشغال کرد یعنی ملک مصر گردید و رسم خطبه خوانی بنام فاطمیان را منسوخ و بنام المستضی ٔبنورالله خلیفۀ عباسی معمول ساخت و بجای مذهب تشیع مذهب تسنن و طریقۀ شافعی را رسمیت داد. صلاح الدین بحسب ظاهر تابع نورالدین بن عمادالدین زنگی صاحب شام و حلب بود ولی در حقیقت استقلال داشت سپس به سال 569 نورالدین زنگی درگذشت و چون وی بلاعقب بود، خطۀ شام هم بتصرف صلاح الدین درآمد و بعداً جزیره و دیاربکر را نیز از ید تصرف اتابکان موصل و دیگرملوک طوایف درآورد و قبل از این وقایع تورانشاه برادرزادۀ خود را به یمن فرستاده آنجا را تسخیر کرد و عدّه ای از اقوام و عشایر خویش را بسمت حکومت و امارت روانۀ دمشق، حلب، حما، حمص و دیگر بلاد نمود چون اهل صلیب بپاره ای از سواحل قدس و شام استیلا یافته بودند، وی بقصد ممانعت بکرات حمله و هجوم شدید آغاز کرد و شکست عظیمی بدانها داد. در آن زمان متعصبان صلیبی مانند بلای ناگهان از هر طرف فرنگستان بممالک مسلمانان هجوم آورده بودند ولی در سایۀ رشادت و شجاعت صلاح الدین آن آفت از مسلمانان رفع شد و چند تن از سلاطین وپرنسهای نامی ایشان اسیر این قهرمان گردیدند و صلاح الدین پس از 22 سال حکومت به سال 589 هجری قمری در 57 سالگی درگذشت. او مردی جسور، شجاع، عادل، کریم، رئوف، دانا بعلوم زمان و حتی علم طب ّ بود و فضایل وی را اروپائیان هم انکار نمیکنند و الفضل ما شهدت به الاعداء. جنگهای صلیبی وسیلۀ ترقی و تمدن اروپائیان شد و در اثر مشاهدۀ آثار عمران و آبادی در ممالک اسلامی در عهد صلاح الدین از خواب غفلت بیدار شدند و بسامان دادن کارهای خود پرداختند. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ایوبیان و رجوع به حبیب السیر و دستورالوزرا شود
اربلی احمد بن عبدالسید. مکنی به ابوالعباس یکی از مشاهیر شعرا و ادبا و از خاندانهای بزرگ اربل است و به سال 572 تولد یافت و حاجب ملک معظم مظفرالدین بن زین الدین صاحب اربل گشت سپس مغضوب گردید و بزندان افتاد. پس از رهائی به سال 603 بهمراهی ملک قاهر بهاءالدین به شام رفت و بخدمت برادر او ملک مغیث بن ملک عادل درآمد و هنگام وفات وی به مصر منتقل شد و مورد توجه بسیار ملک کامل گشت و به سال 618 مغضوب درگاه گردید و در قاهره بزندان افتاد و به سال 623 پس از پنج سال زندانی بودن بوسیلۀ بیتی که بزبان نوازنده ای سروده شد رهائی یافت و دوباره به اوج اقبال و بجاه و جلال پیشین نایل گردید و در سفری که ملک کامل به روم کرد ملتزم رکاب بود ولی در لشکرگاه بیمار گشته و در اثنای عزیمت به رها، در بیرون شهر رها درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
اربلی احمد بن عبدالسید. مکنی به ابوالعباس یکی از مشاهیر شعرا و ادبا و از خاندانهای بزرگ اربل است و به سال 572 تولد یافت و حاجب ملک معظم مظفرالدین بن زین الدین صاحب اربل گشت سپس مغضوب گردید و بزندان افتاد. پس از رهائی به سال 603 بهمراهی ملک قاهر بهاءالدین به شام رفت و بخدمت برادر او ملک مغیث بن ملک عادل درآمد و هنگام وفات وی به مصر منتقل شد و مورد توجه بسیار ملک کامل گشت و به سال 618 مغضوب درگاه گردید و در قاهره بزندان افتاد و به سال 623 پس از پنج سال زندانی بودن بوسیلۀ بیتی که بزبان نوازنده ای سروده شد رهائی یافت و دوباره به اوج اقبال و بجاه و جلال پیشین نایل گردید و در سفری که ملک کامل به روم کرد ملتزم رکاب بود ولی در لشکرگاه بیمار گشته و در اثنای عزیمت به رها، در بیرون شهر رها درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
ابن عبدالرحمان بن عبدالله بن محمد بخشی حلبی حنفی خلوتی، ملقب به صلاح الدین و رئیس فرقۀ اخلاصیۀ حلب است. مولد وی سال 1133 هجری قمری وی در کنف پدر و اعمام پرورش یافت و از آنان علم فراگرفت و انتفاع یافت و بر ابوعبدالفتاح محمد بن حسین و ابوالسعادات طه بن مهنا جبرینی و ابوالعدل قاسم و ابومحمد عبدالکریم تلمذ کرده و به سال 1144 به حلب رفت و با رؤسای آن شهر دیدار کرده وبه طریقۀ خلوتیان پیوست، و پس از آنکه ابوعبدالله جمال الدین محمد بن احمد بسال 1175 هجری قمری درگذشت وی بجای او رئیس خلوتیان شد و در تکیۀ اخلاصیه نشست. و بسال 1205 هجری قمری درگذشت. (اعلام النبلاء ج 7 ص 136)
ابن عبدالرحمان بن عبدالله بن محمد بخشی حلبی حنفی خلوتی، ملقب به صلاح الدین و رئیس فرقۀ اخلاصیۀ حلب است. مولد وی سال 1133 هجری قمری وی در کنف پدر و اعمام پرورش یافت و از آنان علم فراگرفت و انتفاع یافت و بر ابوعبدالفتاح محمد بن حسین و ابوالسعادات طه بن مهنا جبرینی و ابوالعدل قاسم و ابومحمد عبدالکریم تلمذ کرده و به سال 1144 به حلب رفت و با رؤسای آن شهر دیدار کرده وبه طریقۀ خلوتیان پیوست، و پس از آنکه ابوعبدالله جمال الدین محمد بن احمد بسال 1175 هجری قمری درگذشت وی بجای او رئیس خلوتیان شد و در تکیۀ اخلاصیه نشست. و بسال 1205 هجری قمری درگذشت. (اعلام النبلاء ج 7 ص 136)
زرکوب. وی یکی از مشایخ صوفیه است و خرقۀ او بچند واسطه به شیخ ضیاءالدین ابونجیب سهروردی می رسد و مولانا جلال الدین رومی در بادی امر بدو ارادت می ورزید. رجوع به فهرست فیه ما فیه شود. جامی در نفحات الانس آرد: شیخ صلاح فریدون بن القونیوی المعروف بزرکوب رحمه الله تعالی. او در بدایت حال مرید سید برهان الدین محقق ترمذی بود. روزی خدمت مولانا از حوالی زرکوبان می گذشت از آواز ضرب ایشان در وی حالی ظاهر شد و بخرج (کذا) درآمدو شیخ صلاح الدین به الهام از دکان برون جست و سر در خدمت مولانا نهاد وی را بر کنار گرفت و نوازش بسیار کرد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر خدمت مولانا در سماع بوده و این غزل فرموده است: یکی گنجی پدید آمد در این دکان زرکوبی زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی. شیخ صلاح الدین فرمود تا دکان را یغما کردند و از دو کون آزاد شد و در صحبت مولانا روان شد و خدمت مولانا همان عشقبازی که با شیخ شمس الدین داشت با وی پیش گرفت و مدت ده سال با وی مؤانست ومصاحبت داشت. روزی از خدمت مولانا سؤال کردند که عارف کیست ؟ گفت آنکه از سر تو سخن گوید و تو خاموش باشی و آنچنان مرد، صلاح الدین است و چون سلطان ولد بدرجۀبلوغ رسید خدمت مولانا دختر شیخ صلاح الدین را با وی خطبه کرد و چلبی عارف از آن دختر بود و خدمت شیخ صلاح الدین در قونیه مدفون است در جوار مولانا بهاءالدین ولد قدس الله تعالی روحهما. (نفحات الانس جامی چ هند 1885 میلادی صص 304-305). بدیع الزمان فروزانفر در ’رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی’ چ دوم، تهران، ص 92 آورده اند: صلاح الدین فریدون از مردم قونیه و ابتداءً مرید برهان الدین محقق بود و دوستی و پیوستگی او بمولانا در بندگی و ارادت برهان آغاز گردید و در مدت مسافرت مولانا به دمشق و بازگشت او و وفات برهان، صلاح الدین در یکی از دهات قونیه که موطن پدر و مادر او بود توطن داشت و به اشارت پدر و مادر متأهل شده بود و از آن اطوار و احوال که بر مولانا میگذشت وی را اطلاعی حاصل نمیشد ’مگر روزی بشهر قونیه آمد و در مسجد بوالفضل به جمعه حاضر شد و آن روز حضرت مولانا تذکیر میفرمود و شورهای عظیم میکرد و از سید معانی بیحد نقل میکرد، از ناگاه حالات سید از ذات مولانا به شیخ صلاح الدین تجلی کرد همانا که نعره بزد و برخاست و بزیر پای مولانا آمد و سر باز کرده بر پای مولانا بوسه ها داد’صلاح الدین به مولانا ارادت میورزید و مولانا هم عنایت از وی دریغ نمیداشت لیکن در اوائل حال، مولانا با حریفی قوی پنجه تر از شیخ صلاح الدین دچار شده بود و از این جهت با وی نمی پرداخت و چون روزگار نوبت به صلاح الدین داد و مولانا از دیدار شمس نومید گشت بتمامی دل و همگی همت روی در صلاح آورد و او را بشیخی و خلیفتی و ’سرلشکری جنود الله ’ منصوب فرمود و یاران را به اطاعت وی مأمور ساخت. چنانکه مولانا در بیان حقائق و معانی به اصطلاحات صوفیان و تعبیرات آنان مقید نیست در تربیت مریدان هم پیرو اصول مریدی و مرادی نبود و از فرط استغراق و غلبۀ عشق سر این و آن و گاهی سر معشوق نیز نداشت و خود بدستگیری طالبان نمیپرداخت و پیوسته پس از دیدار شمس این شغل رابیکی از یاران گزین که آئینه تمام نمای شیخ کامل بودند واگذار میکرد و خود بفراغ دل چشم بر جلوۀ معشوق نهانی میگماشت. نصب صلاح الدین بشیخی و پیشوائی هم از این نظر بود ولی یاران مولانا که در آتش عشق نگداخته و در بوتۀ ریاضت و سلوک از غش هوی و وهم پاک برنیامده بودند بجز مولانا هیچ کس را قبول نمیکردند و صلاح الدین را هر چند برگزیدۀ وی بود برای دستگیری و راهنمائی سزاوار نمی شمردند و بدین جهت بار دیگر مریدان و یاران سر از فرمان مولانا پیچیده بدشمنی صلاح الدین برخاستند. صلاح الدین مردی امّی بود و روزگار در قونیه بشغل زرکوبی میگذرانید و دردکان زرکوبی می نشست و ساعتی از عمر را صرف تحصیل علوم ظاهر و قیل و قال مدرسه و بحث و نظر که بعقیدۀ این طایفه حجاب اکبر و سد راه است نکرده بود و حتی اینکه از روی لغت و عرف ادبا صحیح و درست هم سخن نمیراند وبجای قفل قلف و بعوض مبتلا مفتلا می گفت و دیگر آنکه وی از مردم قونیه و با اکثر ارادتمندان مولانا ازیک شهر بود و مردم قونیه از آغاز کار او را دیده و از احوالش آگهی داشتند و مطابق مثل معروف آبی که از در خانه میگذرد گل آلود است، همشهری امی خود را شایسته و درخور مقام شامخ ارشاد نمیدانستند و مانند همه منکران انبیا و اولیاء و بزرگان عالم، گرفتار شبهۀ مشابهت ظاهری گردیده و از صفای باطن و کمال نفسانی صلاح الدین غافل شده ظاهر را مناط باطن و ضدی را مقیاس ضد دیگر شناخته بودند. مولانا بکوری چشم منکران حسود، دیده بر صلاح الدین گماشت و همان عشق و دلباختگی که باشمس داشت با وی بنیاد نهاد و از آنجا که صلاح الدین مردی آرام و نرم و جذب و ارشادش بنوع دیگر بود شورش وانقلاب مولانا آرام تر گردید و از بیقراری بقرار بازآمد و برای شکستن خمار هجران شمس از پیمانۀ وجود او رطلهای سبک مینوشید هرچه بر ارادت مولانا به صلاح الدین می افزود، دشمنی یاران هم فزونی میگرفت و در پشت سر وپیش روی ملامت میکردند و سخنان گزنده و زشت در حق صلاح الدین می گفتند و آخرالامر بر آن شدند که صلاح الدین رااز میانه بردارند. این خبر بگوش صلاح الدین رسید خوش بخندید و گفت بی فرمان حق رگی نجنبد و اگر فرمان رسدبنده را ناچار مطیع فرمان باید بود لیکن اگر ایشان قصد کشتن من دارند من جز بخیر در حق ایشان سخن نخواهم گفت. ظاهراً آشکار شدن این قصه در عزم دشمنان صلاح الدین فتوری افکند بنا بروایت ولدنامه وقتی که مولانا و خلیفۀ او از آنان اعراض کردند مدد فیض از جان مریدان گسست و ناچار از در توبت و انابت درآمدند و عذرخواهان بنزد مولانا آمده از گناه و قصد بد عذر خواستندو او نیز عذرشان بپذیرفت. و چون هیچ یک از تذکره نویسان این قصه را بشرحتر از سلطان ولد ذکر نکرده اند اینک ابیات ولدنامه را به اختصاری که متضمن بیان مقصود باشد در این نامه مندرج میسازیم. ابیات ولدنامه: نیست این را کرانه ای دانا بازگو تا چه گفت مولانا گفت از روی مهر با یاران نیست پروای کس مرا بجهان من ندارم سر شما بروید از برم با صلاح دین گروید سرشیخی چو نیست در سر من نبود هیچ مرغ همپر من خودبخود من خوشم نخواهم کس پیش من زحمتست کس چو مگس بعد ازاین جمله سوی او پوئید همه از جان وصال او جوئید پیش او سر نهید اگر ملکید ورنه دیوید اگر در او بشکید شورش شیخ گشت از او ساکن وآن همه رنج و گفتگو ساکن زانکه بد نوع دیگر ارشادش بیشتر بود از همه دادش شیخ با او چنانکه با آن شاه شمس تبریز خاص خاص الله خوش درآمیخت همچو شیر و شکر کار هر دو ز همدگر شد زر نظر شیخ جمله بر وی بود غیر از او نزد شیخ لاشی بود باز در منکران غریو افتاد باز درهم شدند اهل فساد گفته با هم کزان یکی رستیم چون نگه میکنیم در شستیم این که آمد ز اولین بتر است اولین نور بود و این شرر است داشت او هم بیان و هم تقریر فضل و علم و عبارت و تحریر بیش از این خود نبود کان شه ما بود از او بیشتر بعلم و صفا حیف می آمد و غبین که چرا جوید آن شیخ بیش کمتر را کاش کان اولین ببودی باز شیخ ما را رفیق و هم دمساز نبد از قونیه بد از تبریز بود جان پرور و نبد خون ریز همه این مرد را همی دانیم همه همشهرئیم و هم خانیم خرد در پیش ما بزرگ شده ست اوهمانست اگر سترگ شده ست نه ورا خطّ و علم و نه گفتار بر ما خود نداشت او مقدار عامی محض و ساده و نادان پیش او نیک و بد بده یکسان دائماً در دکان بدی زرکوب همه همسایگان از او در کوب نتواند درست فاتحه خواند گر کند زو کسی سوءالی ماند کای عجب از چه روی مولانا که نیامد چو او کسی دانا روز و شب میکند سجود او را بر فزونان دین فزود او را هرچه داردهمه دهد با او از زر و سیم و جامه های نکو پیش از این جاش بود صف ّ نعال فخر کردی ز ما میان رجال چون شود اینکه ما ورا اکنون شیخ خوانیم یا ز شیخ افزون زین نمط فحشهای زشت و درشت گاه گفته بروش و گه پس پشت جمله را رای این چنین افتاد که چوز اسب مراد زین افتاد سر ببازیم زنده اش نهلیم چون از اوجان فگار و خسته دلیم همه گشتند جمع در جائی که جز این نیستمان گزین رائی که ورا از میانه برگیریم عشق آن شاه را ز سر گیریم همه سوگندها بخورده کزین هر که گردد، یقین بود بی دین یک مریدی برسم طنازی شد از ایشان و کرد غمازی او همان لحظه نزد مولانا آمد و گفت آن حکایت را که همه جمع قصد آن دارند که فلان را زنند و آزارند بعد زجرش کشند از سر کین زیر خاکش نهان کنند و دفین پس رسید این به شه صلاح الدین نور چشم و چراغ هر ره بین خوش بخندید و گفت آن کوران که ز گمراهیندبی ایمان نیستند این قدر ز حق آگاه که بجز ز امر او نجنبد کاه می برنجند از این که مولانا کرد مخصوصم از همه تنها خود ندانسته این که آینه ام نیست نقش مرا معاینه ام در من او روی خویش می بیند خویشتن را چگونه نگزیند عاشق او بر جمال خوب خودست بر دگر کس گمان مبر که بدست مشفقم من بر آن همه چو پدر خواسته از خدا و پیغمبر که رهند از بلای نفس عدو کارهاشان چو زر شود نیکو خشمگین شد از آن گروه لئیم گشت واقف ز راز شیخ علیم هر دو با هم ز قوم گردیدند صحبت جمله را چو گر دیدند ره ندادند دیگر ایشان را آن لئیمان کور و بیجان را مدتی چون بر این حدیث گذشت همه را خشک گشت روضه و کشت مدد از حق بد و بریده شد آن لاجرم برنرست در بستان روزهاشیخ را نمیدیدند همه شب خواب بد همی دیدند آخرکار جمله دانستند همچو ماتم زده بهم شستند گفته با هم اگر چنین ماند چه شود حال ما خدا داند همه جمع آمدند بر در او می نهادند بر زمین سر و رو گفته از صدق ما غلامانیم شاه خود را بعشق جویانیم لابه هاکرده زین نسق شب و روز با دو چشم پر آب از سر سوز چون شنیدند هر دو زاری را ساز کردند چنگ یاری را در گشادند و راهشان دادند قفل های ببسته بگشادند توبه هاشان قبول شد آن دم شاد گشتند و رفت از دل غم. علاوه بر روایت ولدنامه و مناقب العارفین از آثار خود مولانا نیز استنباط میشود که عده ای از مریدان بجهت غلبۀ حسد و هم چشمی به گزند و آزار صلاح الدین همت بسته و از لطف و عنایت بی دریغ مولانا در باب وی بی اندازه خشمگین بوده اند و مولانا به انواع نصایح آنان را بمتابعت و پیروی صلاح الدین میخوانده است و خصوصاً در کتاب فیه مافیه فصلی است به عربی راجع به یکی از مریدان گستاخ بنام ابن چاوش که نخست بار از دوستان صلاح الدین بوده و پس از رسیدن وی بمقام خلیفتی و شیخی بمعاندت و دشمنی درایستاده است. عنایت و لطف مولانا نسبت به صلاح الدین تا بحدی رسید که پیوستگان و خویشاوندان و حتی فرزند خود سلطان ولد را فرمان داد تا دست نیاز در دامن وی زنند و بنده وار درپیشگاه عزتش سر نهند و بدین جهت پیوستگان و فرزندان مولانا سراسر وی را بجای پدر گرفتند و برهنمونی او در طریق معرفت قدم میزدند. مولانا هم که دلباخته و اسیر زنجیر عشق کاملان و واصلان حق بود پشت بر همه یاران و روی در صلاح الدین داشت و ابیات و غزلیات بنام وی موشح میساخت و اینک قریب 71 غزل در کلیات که مقطع آن بنام صلاح الدین میباشد موجود است و از آنجا که ظهور وجلوۀ عشق در مولانا با پرده دری و عالم افروزی توأم بود و سر در کتمان و احتجاب نداشت در هر مجلس و محفل ذکر مناقب وی میکرد و تواضع از حد میبرد چندانکه صلاح الدین منفعل و شرمسار میگردید و بطوری که در داستان شمس الدین دیدیم بی محابا در کوی و برزن با او نیز عنایت و ارادت میورزید چنانکه در آن غلبات شور و سماع که مشهور عالمیان شده بوداز حوالی زرکوبان میگذشت مگر آواز ضرب تقتق ایشان به گوش مبارکش رسیده از خوشی آن ضرب شوری عجیب در مولانا ظاهر شد و بچرخ درآمد. شیخ نعره زنان از دکان خود بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاده بیخود شد مولانا او را در چرخ گرفته شیخ از حضرتش امان خواست که مرا طاقت سماع خداوندگار نیست از آنکه از غایت ریاضت قوی ضعیف ترکیب شده ام همانا که بشاگردان دکان اشارت کرد که اصلاً ایست نکنند و دست از ضرب باز ندارند تا مولانااز سماع فارغ شدن همچنان از وقت نماز ظهر تا نماز عصر مولانا در سماع بود از ناگاه گویندگان رسیدند و این غزل آغاز کردند: یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی. روزی حضرت خداوندگار در سماع بود و ذوق های عظیم میراند و شیخ صلاح الدین در کنجی ایستاده بود از ناگاه حضرت مولانا این غزل را فرمود: نیست در آخر زمان فریادرس جز صلاح الدین صلاح الدین و بس گر ز سر سر او دانسته ای دم فروکش تا نداند هیچ کس سینۀ عاشق یکی آبیست خوش جانها بر آب او خاشاک و خس چون ببینی روی او را دم مزن کاندر آئینه اثر دارد نفس از دل عاشق برآید آفتاب نور گیرد عالمی از پیش و پس... قطع نظر از قرابت جانی و خویشی معنوی مابین خاندان مولانا و صلاح الدین نزدیکی و خویشاوندی صورت هم برقرار گردیده بود و دختر صلاح الدین را که فاطمه خاتون نام داشت با بهاءالدین فرزند مولانامعروف به سلطان ولد عقد مزاوجت بستند و مولانا در شب اول عروسی این غزل را بنظم درآورد: بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما سور و عروسی را خدا ببریده بر بالای ما. و در شب زفاف این غزل فرمود: مبارکی که بوددر همه عروسیها در این عروسی ما باد ای خدا تنها. و ناچار این وصلت مابین سنۀ 647 و 657 اتفاق افتاده است. از فرطعلاقه ای که مولانا بخاندان شیخ صلاح الدین داشت پیوسته فاطمه خاتون را کتابت و قرآن تعلیم میداد و وقتی که او از شوی خود سلطان ولد رنجیده خاطر گشت مولانا بدلجوئی وی درایستاد و فرزند را به نیکوداشت او مأمور کرد و یک نامه از آثار مولانا در دلجوئی فاطمه خاتون و نامه ای دیگر در توصیۀ او به سلطان ولد موجود است که چون حاکی از کیفیت ارتباط مولانا با صلاح الدین می باشد در موضع خویش مذکور خواهد شد. وفات شیخ صلاح الدین: پس از آنکه مولانا و صلاح الدین با یکدیگر تنگاتنگ و بی انقطاع ده سال تمام صحبت داشتند ناگهان صلاح الدین رنجورشد و بیماریش سخت دراز کشید چنانکه بمرگ تن درداد وبروایت افلاکی از مولانا درخواست که او نیز به رهائی وی از زندان کالبد رضا دهد مولانا سه روز بعیادت صلاح الدین نرفت و این نامه بنزدیک وی فرستاد: خداوند دل وخداوند اهل دل قطب الکونین صلاح الدین مدّ الله ظله که شکایت میفرمود از آن ماده ای که در ناخنهای مبارکش متمکن شده است چندین گاه عافاه الله ففی معافاته معافاه المؤمنین اجمع واحد کالالف ان امر عنی. ای سرو روان باد خزانت مرساد ای چشم جهان چشم بدانت مرساد ای آنکه تو جانان سمائی و زمین جز رحمت و جز راحت جانت مرساد. # خبرت بأن ممرضی قد مرضا استاهل ان اکون عنه عوضا... اسالک الهی ان یکون المرضا بردا وسلاما و نعیما و رضا. # رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما چشم بد دور از تو ای تو دیدۀ بینای ما صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر صحت جسم تو بادا ای قمر سیمای ما عافیت بادا تنت را ای تن توجان صفت کم مبادا سایۀ لطف تو از بالای ما گلشن رخسار تو سرسبز بادا تا ابد کان چراگاه دلست و سبزه صحرای ما رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت تا بود آن رنج تو چون عقل جان آرای ما... صلاح الدین بدان رنجوری درگذشت و چون وصیت کرده بود که در جنازه وی آئین عزا معمول ندارند و او را که بعالم علوی اتصاف یافته و از مصیبت خانه جهان رها شده به رسم شادی و سروربا خروش سماع دلکش بخاک سپارند. ’مولانا بیامد و سر مبارک را باز کرده نعره ها میزد و شورها میکرد و فرمود تا نقاره زنان بشارت آورند و از نفیر خلقان قیامت برخاسته بود و هشت جوق گویندگان در پیش جنازه میرفتندو جنازه شیخ را اصحاب کرام برگرفته بودند و خداوندگار تا تربت بهأولد چرخ زنان و سماع کنان میرفت و در جوار سلطان العلماء بهأولد بعظمت تمام دفن کردند و ذلک غره شهر محرم المکرم سنۀ سبع و خمسین و ستمائه’. و مولانا در مرثیتش این غزل برشتۀ نظم درکشید: ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته دل میان خون نشسته عقل وجان بگریسته... شیخ صلاح الدین مردی زاهد و متعبد بود و در رعایت دقائق شریعت نهایت مراقبت بعمل می آورد. ’مگر در قلب ایام اربعین زمستان فرجیش را شسته بودند و بر بام انداخته از ناگاه صلای جمعه دردادند و جامه هاش منجمد شده بود و همچنان بر تن خود پوشیده بمسجد رفت جماعتی گفته باشند که بر جسم شیخ مبادا سرما زیان کند فرمود که زیان جسم از زیان جان و ترک امر رحمان آسان تر است’. از نظر فطرت و طبیعت نیز آرامش و سکونی هرچه تمامتر داشت و بهمین جهت مولانا در قرب و اتصال او بالنسبه ساکن و آرام گردید و آن آتش که از اثر صحبت گیرای شمس الدین در جان مولانا افروخته و زبانه زنان شده بود به آب لطف و باران فیض وجود صلاح الدین تا حدی فرو نشست و گوئی این امن و فراغ موقت مقدمۀحصول انقلابی آتشین و شوری عظیم تر بود که شورانگیزان غیب در نفس حسام الدین چلبی از برای دل سودازده و جان نیم سوختۀ مولانا تهیه میدیدند
زرکوب. وی یکی از مشایخ صوفیه است و خرقۀ او بچند واسطه به شیخ ضیاءالدین ابونجیب سهروردی می رسد و مولانا جلال الدین رومی در بادی امر بدو ارادت می ورزید. رجوع به فهرست فیه ما فیه شود. جامی در نفحات الانس آرد: شیخ صلاح فریدون بن القونیوی المعروف بزرکوب رحمه الله تعالی. او در بدایت حال مرید سید برهان الدین محقق ترمذی بود. روزی خدمت مولانا از حوالی زرکوبان می گذشت از آواز ضرب ایشان در وی حالی ظاهر شد و بخرج (کذا) درآمدو شیخ صلاح الدین به الهام از دکان برون جست و سر در خدمت مولانا نهاد وی را بر کنار گرفت و نوازش بسیار کرد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر خدمت مولانا در سماع بوده و این غزل فرموده است: یکی گنجی پدید آمد در این دکان زرکوبی زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی. شیخ صلاح الدین فرمود تا دکان را یغما کردند و از دو کون آزاد شد و در صحبت مولانا روان شد و خدمت مولانا همان عشقبازی که با شیخ شمس الدین داشت با وی پیش گرفت و مدت ده سال با وی مؤانست ومصاحبت داشت. روزی از خدمت مولانا سؤال کردند که عارف کیست ؟ گفت آنکه از سر تو سخن گوید و تو خاموش باشی و آنچنان مرد، صلاح الدین است و چون سلطان ولد بدرجۀبلوغ رسید خدمت مولانا دختر شیخ صلاح الدین را با وی خطبه کرد و چلبی عارف از آن دختر بود و خدمت شیخ صلاح الدین در قونیه مدفون است در جوار مولانا بهاءالدین ولد قدس الله تعالی روحهما. (نفحات الانس جامی چ هند 1885 میلادی صص 304-305). بدیع الزمان فروزانفر در ’رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی’ چ دوم، تهران، ص 92 آورده اند: صلاح الدین فریدون از مردم قونیه و ابتداءً مرید برهان الدین محقق بود و دوستی و پیوستگی او بمولانا در بندگی و ارادت برهان آغاز گردید و در مدت مسافرت مولانا به دمشق و بازگشت او و وفات برهان، صلاح الدین در یکی از دهات قونیه که موطن پدر و مادر او بود توطن داشت و به اشارت پدر و مادر متأهل شده بود و از آن اطوار و احوال که بر مولانا میگذشت وی را اطلاعی حاصل نمیشد ’مگر روزی بشهر قونیه آمد و در مسجد بوالفضل به جمعه حاضر شد و آن روز حضرت مولانا تذکیر میفرمود و شورهای عظیم میکرد و از سید معانی بیحد نقل میکرد، از ناگاه حالات سید از ذات مولانا به شیخ صلاح الدین تجلی کرد همانا که نعره بزد و برخاست و بزیر پای مولانا آمد و سر باز کرده بر پای مولانا بوسه ها داد’صلاح الدین به مولانا ارادت میورزید و مولانا هم عنایت از وی دریغ نمیداشت لیکن در اوائل حال، مولانا با حریفی قوی پنجه تر از شیخ صلاح الدین دچار شده بود و از این جهت با وی نمی پرداخت و چون روزگار نوبت به صلاح الدین داد و مولانا از دیدار شمس نومید گشت بتمامی دل و همگی همت روی در صلاح آورد و او را بشیخی و خلیفتی و ’سرلشکری جنود الله ’ منصوب فرمود و یاران را به اطاعت وی مأمور ساخت. چنانکه مولانا در بیان حقائق و معانی به اصطلاحات صوفیان و تعبیرات آنان مقید نیست در تربیت مریدان هم پیرو اصول مریدی و مرادی نبود و از فرط استغراق و غلبۀ عشق سر این و آن و گاهی سر معشوق نیز نداشت و خود بدستگیری طالبان نمیپرداخت و پیوسته پس از دیدار شمس این شغل رابیکی از یاران گزین که آئینه تمام نمای شیخ کامل بودند واگذار میکرد و خود بفراغ دل چشم بر جلوۀ معشوق نهانی میگماشت. نصب صلاح الدین بشیخی و پیشوائی هم از این نظر بود ولی یاران مولانا که در آتش عشق نگداخته و در بوتۀ ریاضت و سلوک از غش هوی و وهم پاک برنیامده بودند بجز مولانا هیچ کس را قبول نمیکردند و صلاح الدین را هر چند برگزیدۀ وی بود برای دستگیری و راهنمائی سزاوار نمی شمردند و بدین جهت بار دیگر مریدان و یاران سر از فرمان مولانا پیچیده بدشمنی صلاح الدین برخاستند. صلاح الدین مردی امّی بود و روزگار در قونیه بشغل زرکوبی میگذرانید و دردکان زرکوبی می نشست و ساعتی از عمر را صرف تحصیل علوم ظاهر و قیل و قال مدرسه و بحث و نظر که بعقیدۀ این طایفه حجاب اکبر و سد راه است نکرده بود و حتی اینکه از روی لغت و عرف ادبا صحیح و درست هم سخن نمیراند وبجای قفل قلف و بعوض مبتلا مفتلا می گفت و دیگر آنکه وی از مردم قونیه و با اکثر ارادتمندان مولانا ازیک شهر بود و مردم قونیه از آغاز کار او را دیده و از احوالش آگهی داشتند و مطابق مثل معروف آبی که از در خانه میگذرد گل آلود است، همشهری امی خود را شایسته و درخور مقام شامخ ارشاد نمیدانستند و مانند همه منکران انبیا و اولیاء و بزرگان عالم، گرفتار شبهۀ مشابهت ظاهری گردیده و از صفای باطن و کمال نفسانی صلاح الدین غافل شده ظاهر را مناط باطن و ضدی را مقیاس ضد دیگر شناخته بودند. مولانا بکوری چشم منکران حسود، دیده بر صلاح الدین گماشت و همان عشق و دلباختگی که باشمس داشت با وی بنیاد نهاد و از آنجا که صلاح الدین مردی آرام و نرم و جذب و ارشادش بنوع دیگر بود شورش وانقلاب مولانا آرام تر گردید و از بیقراری بقرار بازآمد و برای شکستن خمار هجران شمس از پیمانۀ وجود او رطلهای سبک مینوشید هرچه بر ارادت مولانا به صلاح الدین می افزود، دشمنی یاران هم فزونی میگرفت و در پشت سر وپیش روی ملامت میکردند و سخنان گزنده و زشت در حق صلاح الدین می گفتند و آخرالامر بر آن شدند که صلاح الدین رااز میانه بردارند. این خبر بگوش صلاح الدین رسید خوش بخندید و گفت بی فرمان حق رگی نجنبد و اگر فرمان رسدبنده را ناچار مطیع فرمان باید بود لیکن اگر ایشان قصد کشتن من دارند من جز بخیر در حق ایشان سخن نخواهم گفت. ظاهراً آشکار شدن این قصه در عزم دشمنان صلاح الدین فتوری افکند بنا بروایت ولدنامه وقتی که مولانا و خلیفۀ او از آنان اعراض کردند مدد فیض از جان مریدان گسست و ناچار از در توبت و انابت درآمدند و عذرخواهان بنزد مولانا آمده از گناه و قصد بد عذر خواستندو او نیز عذرشان بپذیرفت. و چون هیچ یک از تذکره نویسان این قصه را بشرحتر از سلطان ولد ذکر نکرده اند اینک ابیات ولدنامه را به اختصاری که متضمن بیان مقصود باشد در این نامه مندرج میسازیم. ابیات ولدنامه: نیست این را کرانه ای دانا بازگو تا چه گفت مولانا گفت از روی مهر با یاران نیست پروای کس مرا بجهان من ندارم سر شما بروید از برم با صلاح دین گروید سرشیخی چو نیست در سر من نبود هیچ مرغ همپر من خودبخود من خوشم نخواهم کس پیش من زحمتست کس چو مگس بعد ازاین جمله سوی او پوئید همه از جان وصال او جوئید پیش او سر نهید اگر ملکید ورنه دیوید اگر در او بشکید شورش شیخ گشت از او ساکن وآن همه رنج و گفتگو ساکن زانکه بد نوع دیگر ارشادش بیشتر بود از همه دادش شیخ با او چنانکه با آن شاه شمس تبریز خاص خاص الله خوش درآمیخت همچو شیر و شکر کار هر دو ز همدگر شد زر نظر شیخ جمله بر وی بود غیر از او نزد شیخ لاشی بود باز در منکران غریو افتاد باز درهم شدند اهل فساد گفته با هم کزان یکی رستیم چون نگه میکنیم در شستیم این که آمد ز اولین بتر است اولین نور بود و این شرر است داشت او هم بیان و هم تقریر فضل و علم و عبارت و تحریر بیش از این خود نبود کان شه ما بود از او بیشتر بعلم و صفا حیف می آمد و غبین که چرا جوید آن شیخ بیش کمتر را کاش کان اولین ببودی باز شیخ ما را رفیق و هم دمساز نبد از قونیه بُد از تبریز بود جان پرور و نبد خون ریز همه این مرد را همی دانیم همه همشهرئیم و هم خانیم خرد در پیش ما بزرگ شده ست اوهمانست اگر سترگ شده ست نه ورا خطّ و علم و نه گفتار بر ما خود نداشت او مقدار عامی محض و ساده و نادان پیش او نیک و بد بده یکسان دائماً در دکان بدی زرکوب همه همسایگان از او در کوب نتواند درست فاتحه خواند گر کند زو کسی سوءالی ماند کای عجب از چه روی مولانا که نیامد چو او کسی دانا روز و شب میکند سجود او را بر فزونان دین فزود او را هرچه داردهمه دهد با او از زر و سیم و جامه های نکو پیش از این جاش بود صف ّ نعال فخر کردی ز ما میان رجال چون شود اینکه ما ورا اکنون شیخ خوانیم یا ز شیخ افزون زین نمط فحشهای زشت و درشت گاه گفته بروش و گه پس پشت جمله را رای این چنین افتاد که چوز اسب مراد زین افتاد سر ببازیم زنده اش نهلیم چون از اوجان فگار و خسته دلیم همه گشتند جمع در جائی که جز این نیستمان گزین رائی که ورا از میانه برگیریم عشق آن شاه را ز سر گیریم همه سوگندها بخورده کزین هر که گردد، یقین بود بی دین یک مریدی برسم طنازی شد از ایشان و کرد غمازی او همان لحظه نزد مولانا آمد و گفت آن حکایت را که همه جمع قصد آن دارند که فلان را زنند و آزارند بعد زجرش کشند از سر کین زیر خاکش نهان کنند و دفین پس رسید این به شه صلاح الدین نور چشم و چراغ هر ره بین خوش بخندید و گفت آن کوران که ز گمراهیندبی ایمان نیستند این قدر ز حق آگاه که بجز ز امر او نجنبد کاه می برنجند از این که مولانا کرد مخصوصم از همه تنها خود ندانسته این که آینه ام نیست نقش مرا معاینه ام در من او روی خویش می بیند خویشتن را چگونه نگزیند عاشق او بر جمال خوب خودست بر دگر کس گمان مبر که بُدست مشفقم من بر آن همه چو پدر خواسته از خدا و پیغمبر که رهند از بلای نفس عدو کارهاشان چو زر شود نیکو خشمگین شد از آن گروه لئیم گشت واقف ز راز شیخ علیم هر دو با هم ز قوم گردیدند صحبت جمله را چو گر دیدند ره ندادند دیگر ایشان را آن لئیمان کور و بیجان را مدتی چون بر این حدیث گذشت همه را خشک گشت روضه و کشت مدد از حق بد و بریده شد آن لاجرم برنرست در بستان روزهاشیخ را نمیدیدند همه شب خواب بد همی دیدند آخرکار جمله دانستند همچو ماتم زده بهم شستند گفته با هم اگر چنین ماند چه شود حال ما خدا داند همه جمع آمدند بر در او می نهادند بر زمین سر و رو گفته از صدق ما غلامانیم شاه خود را بعشق جویانیم لابه هاکرده زین نسق شب و روز با دو چشم پر آب از سر سوز چون شنیدند هر دو زاری را ساز کردند چنگ یاری را در گشادند و راهشان دادند قفل های ببسته بگشادند توبه هاشان قبول شد آن دم شاد گشتند و رفت از دل غم. علاوه بر روایت ولدنامه و مناقب العارفین از آثار خود مولانا نیز استنباط میشود که عده ای از مریدان بجهت غلبۀ حسد و هم چشمی به گزند و آزار صلاح الدین همت بسته و از لطف و عنایت بی دریغ مولانا در باب وی بی اندازه خشمگین بوده اند و مولانا به انواع نصایح آنان را بمتابعت و پیروی صلاح الدین میخوانده است و خصوصاً در کتاب فیه مافیه فصلی است به عربی راجع به یکی از مریدان گستاخ بنام ابن چاوش که نخست بار از دوستان صلاح الدین بوده و پس از رسیدن وی بمقام خلیفتی و شیخی بمعاندت و دشمنی درایستاده است. عنایت و لطف مولانا نسبت به صلاح الدین تا بحدی رسید که پیوستگان و خویشاوندان و حتی فرزند خود سلطان ولد را فرمان داد تا دست نیاز در دامن وی زنند و بنده وار درپیشگاه عزتش سر نهند و بدین جهت پیوستگان و فرزندان مولانا سراسر وی را بجای پدر گرفتند و برهنمونی او در طریق معرفت قدم میزدند. مولانا هم که دلباخته و اسیر زنجیر عشق کاملان و واصلان حق بود پشت بر همه یاران و روی در صلاح الدین داشت و ابیات و غزلیات بنام وی موشح میساخت و اینک قریب 71 غزل در کلیات که مقطع آن بنام صلاح الدین میباشد موجود است و از آنجا که ظهور وجلوۀ عشق در مولانا با پرده دری و عالم افروزی توأم بود و سر در کتمان و احتجاب نداشت در هر مجلس و محفل ذکر مناقب وی میکرد و تواضع از حد میبرد چندانکه صلاح الدین منفعل و شرمسار میگردید و بطوری که در داستان شمس الدین دیدیم بی محابا در کوی و برزن با او نیز عنایت و ارادت میورزید چنانکه در آن غلبات شور و سماع که مشهور عالمیان شده بوداز حوالی زرکوبان میگذشت مگر آواز ضرب تقتق ایشان به گوش مبارکش رسیده از خوشی آن ضرب شوری عجیب در مولانا ظاهر شد و بچرخ درآمد. شیخ نعره زنان از دکان خود بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاده بیخود شد مولانا او را در چرخ گرفته شیخ از حضرتش امان خواست که مرا طاقت سماع خداوندگار نیست از آنکه از غایت ریاضت قوی ضعیف ترکیب شده ام همانا که بشاگردان دکان اشارت کرد که اصلاً ایست نکنند و دست از ضرب باز ندارند تا مولانااز سماع فارغ شدن همچنان از وقت نماز ظهر تا نماز عصر مولانا در سماع بود از ناگاه گویندگان رسیدند و این غزل آغاز کردند: یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی. روزی حضرت خداوندگار در سماع بود و ذوق های عظیم میراند و شیخ صلاح الدین در کنجی ایستاده بود از ناگاه حضرت مولانا این غزل را فرمود: نیست در آخر زمان فریادرس جز صلاح الدین صلاح الدین و بس گر ز سر سر او دانسته ای دم فروکش تا نداند هیچ کس سینۀ عاشق یکی آبیست خوش جانها بر آب او خاشاک و خس چون ببینی روی او را دم مزن کاندر آئینه اثر دارد نفس از دل عاشق برآید آفتاب نور گیرد عالمی از پیش و پس... قطع نظر از قرابت جانی و خویشی معنوی مابین خاندان مولانا و صلاح الدین نزدیکی و خویشاوندی صورت هم برقرار گردیده بود و دختر صلاح الدین را که فاطمه خاتون نام داشت با بهاءالدین فرزند مولانامعروف به سلطان ولد عقد مزاوجت بستند و مولانا در شب اول عروسی این غزل را بنظم درآورد: بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما سور و عروسی را خدا ببریده بر بالای ما. و در شب زفاف این غزل فرمود: مبارکی که بوددر همه عروسیها در این عروسی ما باد ای خدا تنها. و ناچار این وصلت مابین سنۀ 647 و 657 اتفاق افتاده است. از فرطعلاقه ای که مولانا بخاندان شیخ صلاح الدین داشت پیوسته فاطمه خاتون را کتابت و قرآن تعلیم میداد و وقتی که او از شوی خود سلطان ولد رنجیده خاطر گشت مولانا بدلجوئی وی درایستاد و فرزند را به نیکوداشت او مأمور کرد و یک نامه از آثار مولانا در دلجوئی فاطمه خاتون و نامه ای دیگر در توصیۀ او به سلطان ولد موجود است که چون حاکی از کیفیت ارتباط مولانا با صلاح الدین می باشد در موضع خویش مذکور خواهد شد. وفات شیخ صلاح الدین: پس از آنکه مولانا و صلاح الدین با یکدیگر تنگاتنگ و بی انقطاع ده سال تمام صحبت داشتند ناگهان صلاح الدین رنجورشد و بیماریش سخت دراز کشید چنانکه بمرگ تن درداد وبروایت افلاکی از مولانا درخواست که او نیز به رهائی وی از زندان کالبد رضا دهد مولانا سه روز بعیادت صلاح الدین نرفت و این نامه بنزدیک وی فرستاد: خداوند دل وخداوند اهل دل قطب الکونین صلاح الدین مدّ الله ظله که شکایت میفرمود از آن ماده ای که در ناخنهای مبارکش متمکن شده است چندین گاه عافاه الله ففی معافاته معافاه المؤمنین اجمع واحد کالالف ان امر عنی. ای سرو روان باد خزانت مرساد ای چشم جهان چشم بدانت مرساد ای آنکه تو جانان سمائی و زمین جز رحمت و جز راحت جانت مرساد. # خبرت بأن ممرضی قد مرضا استاهل ان اکون عنه عوضا... اسالک الهی ان یکون المرضا بردا وسلاما و نعیما و رضا. # رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما چشم بد دور از تو ای تو دیدۀ بینای ما صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر صحت جسم تو بادا ای قمر سیمای ما عافیت بادا تنت را ای تن توجان صفت کم مبادا سایۀ لطف تو از بالای ما گلشن رخسار تو سرسبز بادا تا ابد کان چراگاه دلست و سبزه صحرای ما رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت تا بود آن رنج تو چون عقل جان آرای ما... صلاح الدین بدان رنجوری درگذشت و چون وصیت کرده بود که در جنازه وی آئین عزا معمول ندارند و او را که بعالم علوی اتصاف یافته و از مصیبت خانه جهان رها شده به رسم شادی و سروربا خروش سماع دلکش بخاک سپارند. ’مولانا بیامد و سر مبارک را باز کرده نعره ها میزد و شورها میکرد و فرمود تا نقاره زنان بشارت آورند و از نفیر خلقان قیامت برخاسته بود و هشت جوق گویندگان در پیش جنازه میرفتندو جنازه شیخ را اصحاب کرام برگرفته بودند و خداوندگار تا تربت بهأولد چرخ زنان و سماع کنان میرفت و در جوار سلطان العلماء بهأولد بعظمت تمام دفن کردند و ذلک غره شهر محرم المکرم سنۀ سبع و خمسین و ستمائه’. و مولانا در مرثیتش این غزل برشتۀ نظم درکشید: ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته دل میان خون نشسته عقل وجان بگریسته... شیخ صلاح الدین مردی زاهد و متعبد بود و در رعایت دقائق شریعت نهایت مراقبت بعمل می آورد. ’مگر در قلب ایام اربعین زمستان فرجیش را شسته بودند و بر بام انداخته از ناگاه صلای جمعه دردادند و جامه هاش منجمد شده بود و همچنان بر تن خود پوشیده بمسجد رفت جماعتی گفته باشند که بر جسم شیخ مبادا سرما زیان کند فرمود که زیان جسم از زیان جان و ترک امر رحمان آسان تر است’. از نظر فطرت و طبیعت نیز آرامش و سکونی هرچه تمامتر داشت و بهمین جهت مولانا در قرب و اتصال او بالنسبه ساکن و آرام گردید و آن آتش که از اثر صحبت گیرای شمس الدین در جان مولانا افروخته و زبانه زنان شده بود به آب لطف و باران فیض وجود صلاح الدین تا حدی فرو نشست و گوئی این امن و فراغ موقت مقدمۀحصول انقلابی آتشین و شوری عظیم تر بود که شورانگیزان غیب در نفس حسام الدین چلبی از برای دل سودازده و جان نیم سوختۀ مولانا تهیه میدیدند
ابن عبدالخالق بن یحیی القاسمی الحسنی الحبوری. وی شاعری یمانی و از علماء و منسوب به حبور از ارض یمن و او را دیوان شعر و تصانیفی است که از آن جمله شرح تکمله الاحکام است. وی به سال 1047 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
ابن عبدالخالق بن یحیی القاسمی الحسنی الحبوری. وی شاعری یمانی و از علماء و منسوب به حبور از ارض یمن و او را دیوان شعر و تصانیفی است که از آن جمله شرح تکمله الاحکام است. وی به سال 1047 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
ابن عبدالسید بن شعبان. ابوالعباس ملقب به صلاح الدین اربلی. حاجب ملک معظم مظفرالدین بن زین الدین صاحب اربل. او مردی ادیب و شاعر بود. ملک معظم وقتی بر وی خشم گرفت و محبوس کرد اما بزودی او را رها ساخت و احمد بشام نزد ملک مغیث رفت و پس از وفات او در مصر بخدمت ملک کامل پیوست پس از چندی ملک بر وی متغیر گردید و بحبس او فرمان داد و باز بر سر رضا آمده او را بمقام و رتبۀ اول برگردانید و چون انبرور صاحب صقلیه بساحل شام آمد ملک کامل او را بسفارت نزد انبرور فرستاد و احمد قواعد مصالحه با او مقرر داشت و از او پیمان بستد به سال 626 هجری قمری و هنگامی که ملک کامل بغزای روم میرفت احمد در معسکر از دنیا برفت نزدیک سویدا و در رها مدفون شد (سال 631). وی را دیوان شعری است و نیز دیوانی مخصوص به دوبیتی دارد. و مؤلف کشف الظنون در ذیل دیوان صلاح الدین وفات او رااحدی وثلاثین وثلثمائه (331 هجری قمری). آورده است و این غلط است
ابن عبدالسید بن شعبان. ابوالعباس ملقب به صلاح الدین اربلی. حاجب ملک معظم مظفرالدین بن زین الدین صاحب اربل. او مردی ادیب و شاعر بود. ملک معظم وقتی بر وی خشم گرفت و محبوس کرد اما بزودی او را رها ساخت و احمد بشام نزد ملک مغیث رفت و پس از وفات او در مصر بخدمت ملک کامل پیوست پس از چندی ملک بر وی متغیر گردید و بحبس او فرمان داد و باز بر سر رضا آمده او را بمقام و رتبۀ اول برگردانید و چون انبرور صاحب صقلیه بساحل شام آمد ملک کامل او را بسفارت نزد انبرور فرستاد و احمد قواعد مصالحه با او مقرر داشت و از او پیمان بستد به سال 626 هجری قمری و هنگامی که ملک کامل بغزای روم میرفت احمد در معسکر از دنیا برفت نزدیک سویدا و در رها مدفون شد (سال 631). وی را دیوان شعری است و نیز دیوانی مخصوص به دوبیتی دارد. و مؤلف کشف الظنون در ذیل دیوان صلاح الدین وفات او رااحدی وثلاثین وثلثمائه (331 هجری قمری). آورده است و این غلط است
صلاح الدین. احمد بن عبدالسید بن شعبان بن محمد بن جابر. او از خاندانی جلیل به شهر اربل بود و در اول حاجبی ملک المعظم مظفرالدین بن زین الدین صاحب اربل داشت و سپس بخدمت ملک القادر بهاءالدین ایوب بن ملک العادل پیوست و از آن پس ملازمت الملک المغیث بن ملک العادل گزید و بعد از مرگ مغیث به مصر شد و به دربار ملک العادل عظمت منزلت یافت و به امیری رسید. او را دیوان شعر و دیوان دوبیتی بود. و به شصت سالگی در 637 هجری قمری درگذشت
صلاح الدین. احمد بن عبدالسید بن شعبان بن محمد بن جابر. او از خاندانی جلیل به شهر اربل بود و در اول حاجبی ملک المعظم مظفرالدین بن زین الدین صاحب اربل داشت و سپس بخدمت ملک القادر بهاءالدین ایوب بن ملک العادل پیوست و از آن پس ملازمت الملک المغیث بن ملک العادل گزید و بعد از مرگ مغیث به مصر شد و به دربار ملک العادل عظمت منزلت یافت و به امیری رسید. او را دیوان شعر و دیوان دوبیتی بود. و به شصت سالگی در 637 هجری قمری درگذشت
ابن ابی بکر بن احمد بن عمر الاصیل، ملقب به صلاح الدین و معروف به ابن السفاح المرداسی الشافعی. وی از حسن خط بهره داشت و او را شهامت و حشمتی بود و وجاهتی نزد حکام. پدر وی او را زنی زیبا و ثروتمند داد و صالح با وی به خوشی بزیست، سپس زن از وی برنجید و نیکی های شوی او را سودی نداد و عاقبت شهرت یافت که آن زن وی را زهر خورانیده است و در جمادی 946 هجری قمری درگذشت. مدفن او در سفاحیه است. (اعلام النبلاء ج 4 ص 521)
ابن ابی بکر بن احمد بن عمر الاصیل، ملقب به صلاح الدین و معروف به ابن السفاح المرداسی الشافعی. وی از حسن خط بهره داشت و او را شهامت و حشمتی بود و وجاهتی نزد حکام. پدر وی او را زنی زیبا و ثروتمند داد و صالح با وی به خوشی بزیست، سپس زن از وی برنجید و نیکی های شوی او را سودی نداد و عاقبت شهرت یافت که آن زن وی را زهر خورانیده است و در جمادی 946 هجری قمری درگذشت. مدفن او در سفاحیه است. (اعلام النبلاء ج 4 ص 521)
ابن سلطان صلاح الدین ملک المحسن. وی استماع حدیث کرد و بسیار نوشت و مردی متواضع و متزهّد بود بر محدثین افضال بسیار میکرد و مایل بتشیع بود و به سال 634 هجری قمری درگذشت
ابن سلطان صلاح الدین ملک المحسن. وی استماع حدیث کرد و بسیار نوشت و مردی متواضع و متزهّد بود بر محدثین افضال بسیار میکرد و مایل بتشیع بود و به سال 634 هجری قمری درگذشت
علائی خلیل بن کیکلدی بن عبدالله علائی دمشقی، محدثی فاضل و بحاث بود. به سال 694 هجری قمری به دمشق متولد شد و هم در آنجا بتعلم پرداخت و سفرهای دراز کرد سپس در قدس اقامت جست و در صلاحیه به سال 731 بتدریس پرداخت و هم بدانجا به سال 761 درگذشت. از کتب اوست: القواعد فی اصول الدین. الاربعین فی اعمال المتقین. الوشی المعلم در حدیث. المجالس المبتکره. المسلسلات. النفحات القدسیه. منحهالرائض در فرائض. کتاب المدلسین. مقدمۀ نهایهالاحکام. برهان التیسیر فی عنوان التفسیر. کشف النقاب عما روی الشیخان للاصحاب، رساله ای که در آن احادیثی راکه بخاری و مسلم برای هر صحابی احصا کرده اند آورده. اثاره الفوائد المجموعه. احکام المراسیل. حکم اختلاف المجتهدین و تألیفات دیگر. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 299)
علائی خلیل بن کیکلدی بن عبدالله علائی دمشقی، محدثی فاضل و بحاث بود. به سال 694 هجری قمری به دمشق متولد شد و هم در آنجا بتعلم پرداخت و سفرهای دراز کرد سپس در قدس اقامت جست و در صلاحیه به سال 731 بتدریس پرداخت و هم بدانجا به سال 761 درگذشت. از کتب اوست: القواعد فی اصول الدین. الاربعین فی اعمال المتقین. الوشی المعلم در حدیث. المجالس المبتکره. المسلسلات. النفحات القدسیه. منحهالرائض در فرائض. کتاب المدلسین. مقدمۀ نهایهالاحکام. برهان التیسیر فی عنوان التفسیر. کشف النقاب عما روی الشیخان للاصحاب، رساله ای که در آن احادیثی راکه بخاری و مسلم برای هر صحابی احصا کرده اند آورده. اثاره الفوائد المجموعه. احکام المراسیل. حکم اختلاف المجتهدین و تألیفات دیگر. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 299)
حاجی صالح از ممالیک بحری از 783 تا 784 و با لقب مظفر از 791 تا 792 هجری قمری (ترجمه تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 72) محمد منصور از ممالیک بحری از 762 تا 764 هجری قمری حکومت داشت. (ترجمه تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 72) داود ناصر چهارمین پادشاه ایوبی دمشق از 624 تا 626 هجری قمری (ترجمه تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 67) خلیل اشرف از ممالیک بحری از 689 تا 693 هجری قمری (ترجمه تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 71)
حاجی صالح از ممالیک بحری از 783 تا 784 و با لقب مظفر از 791 تا 792 هجری قمری (ترجمه تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 72) محمد منصور از ممالیک بحری از 762 تا 764 هجری قمری حکومت داشت. (ترجمه تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 72) داود ناصر چهارمین پادشاه ایوبی دمشق از 624 تا 626 هجری قمری (ترجمه تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 67) خلیل اشرف از ممالیک بحری از 689 تا 693 هجری قمری (ترجمه تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 71)
دختر احمد بن سلطان صلاح الدین ایوبی. به روایت فقه و حدیث در زمان خود مشهور بود. زندگانیش میان سالهای 597 و 678 هجری قمری بوده است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 763)
دختر احمد بن سلطان صلاح الدین ایوبی. به روایت فقه و حدیث در زمان خود مشهور بود. زندگانیش میان سالهای 597 و 678 هجری قمری بوده است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 763)
صفدی خلیل بن ایبک بن عبدالله. وی ادیبی مورخ و دارای تصانیف سودمند و بسیار است. به سال 696 هجری قمری در صفد از اعمال فلسطین تولد یافت و بدان جا منسوب است. در دمشق به تحصیل پرداخت ودر فن رسم ماهر گشت سپس به ادب و تراجم اعیان پرداخت و در صفد و مصر و حلب متولی دیوان انشاء گشت و در دمشق بوکالت بیت المال رسید و هم بدان جا به سال 764 هجری قمری درگذشت. صلاح الدین را در حدود دویست تصنیف است از آن جمله: الوافی بالوفیات که کتابی بزرگ و در تراجم است. الشعور بالعور در تراجم عور و اخبار آن. نکت الهمیان در تراجم فضلای عمیان. الحان السواجع. رسائل وی بمعاصران خود. التذکره که مجموعه ای بزرگ در شعر وادب و اخبار است. الغیث المسجم فی شرح لامیه العجم در دو مجلد. جنان الجناس در ادب. نصره الثائر فی نقد المثل السائر. تشنیف السمع فی انسکاب الدمع. دمعهالباکی. اعیان العصر در تراجم. منشآت وی در یک جزء. دیوان الفصحاء که مجموعه ای است در ادب. تمام المتون فی شرح رساله ابن زیدون و آن جز رسالۀ تهکمیه است که ابن نباته آن را شرح کرده است. جلوهالمذاکره در ادب. المجاراه و المجازاه. فض الختام فی التوریه و الاستخدام، و رسائلی دیگر که از آن جمله است: الروض الناسم. الوصف و التشبیه. وصف الهلال. وصف الحریق. و رسائل دیگر و در شعر وی رقتی است. (الاعلام زرکلی ج 1 صص 296-297)
صفدی خلیل بن ایبک بن عبدالله. وی ادیبی مورخ و دارای تصانیف سودمند و بسیار است. به سال 696 هجری قمری در صفد از اعمال فلسطین تولد یافت و بدان جا منسوب است. در دمشق به تحصیل پرداخت ودر فن رسم ماهر گشت سپس به ادب و تراجم اعیان پرداخت و در صفد و مصر و حلب متولی دیوان انشاء گشت و در دمشق بوکالت بیت المال رسید و هم بدان جا به سال 764 هجری قمری درگذشت. صلاح الدین را در حدود دویست تصنیف است از آن جمله: الوافی بالوفیات که کتابی بزرگ و در تراجم است. الشعور بالعور در تراجم عور و اخبار آن. نکت الهمیان در تراجم فضلای عمیان. الحان السواجع. رسائل وی بمعاصران خود. التذکره که مجموعه ای بزرگ در شعر وادب و اخبار است. الغیث المسجم فی شرح لامیه العجم در دو مجلد. جنان الجناس در ادب. نصره الثائر فی نقد المثل السائر. تشنیف السمع فی انسکاب الدمع. دمعهالباکی. اعیان العصر در تراجم. منشآت وی در یک جزء. دیوان الفصحاء که مجموعه ای است در ادب. تمام المتون فی شرح رساله ابن زیدون و آن جز رسالۀ تهکمیه است که ابن نباته آن را شرح کرده است. جلوهالمذاکره در ادب. المجاراه و المجازاه. فض الختام فی التوریه و الاستخدام، و رسائلی دیگر که از آن جمله است: الروض الناسم. الوصف و التشبیه. وصف الهلال. وصف الحریق. و رسائل دیگر و در شعر وی رقتی است. (الاعلام زرکلی ج 1 صص 296-297)
کورانی حلبی، وی قاضی و از کتاب مترسلین و او را شعری فراوان است. مولد او به حلب بود و هم بدان جا به سال 1049 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 435)
کورانی حلبی، وی قاضی و از کتاب مترسلین و او را شعری فراوان است. مولد او به حلب بود و هم بدان جا به سال 1049 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 435)
ابن محمد بن قاضی محمود رومی معروف به قاضی زاده و موسی چلپی و ملقب به صلاح الدین، از دانشمندان نامی علوم ریاضی و نجوم و فلسفه و از مردم بروسه بود. به خراسان و ماوراءالنهر و شیراز مسافرت کرد و در سال 815 هجری قمری در سمرقند بود. غیاث الدین به امر الغبیگ رصدخانه ای در سمرقند بنا میکرد ولی پیش از پایان آن به سال 832 درگذشت. و قاضی زاده کار اتمام بنای آن را بر عهده گرفت و گویا او نیز پیش از پایان کار در حدود سال 840 هجری قمری درگذشت و قوشچی ساختمان آن را به اتمام رساند. از او کتابهایی برجای مانده، از آن جمله است: 1- شرح التذکره، در نجوم. 2- شرح اشکال التأسیس سمرقندی در هندسه. 3- حاشیه ای بر شرح الهدایه. 4- شرح المخلص فی الهیئه. (از الاعلام زرکلی). موسی بن محمود بن محمود معروف به قاضی زادۀ رومی از کتاب و نویسندگان بود و از آثار اوست: 1- حاشیه ای بر شرح هدایه مولانازاده. 2- شرحی برملخص چغمینی. (از کشف الظنون) (از یادداشت مؤلف)
ابن محمد بن قاضی محمود رومی معروف به قاضی زاده و موسی چلپی و ملقب به صلاح الدین، از دانشمندان نامی علوم ریاضی و نجوم و فلسفه و از مردم بروسه بود. به خراسان و ماوراءالنهر و شیراز مسافرت کرد و در سال 815 هجری قمری در سمرقند بود. غیاث الدین به امر الغبیگ رصدخانه ای در سمرقند بنا میکرد ولی پیش از پایان آن به سال 832 درگذشت. و قاضی زاده کار اتمام بنای آن را بر عهده گرفت و گویا او نیز پیش از پایان کار در حدود سال 840 هجری قمری درگذشت و قوشچی ساختمان آن را به اتمام رساند. از او کتابهایی برجای مانده، از آن جمله است: 1- شرح التذکره، در نجوم. 2- شرح اشکال التأسیس سمرقندی در هندسه. 3- حاشیه ای بر شرح الهدایه. 4- شرح المخلص فی الهیئه. (از الاعلام زرکلی). موسی بن محمود بن محمود معروف به قاضی زادۀ رومی از کتاب و نویسندگان بود و از آثار اوست: 1- حاشیه ای بر شرح هدایه مولانازاده. 2- شرحی برملخص چغمینی. (از کشف الظنون) (از یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان بلدۀ کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر. در30هزارگزی خاور نوشهر، کنار شوسۀ نوشهر به بابلسر. دشت. معتدل. مرطوب مالاریائی. دارای 565 تن سکنه. آب آن از رود خانه کجور. محصول آنجا برنج، مختصر مرکبات. شغل اهالی زراعت و تهیۀ زغال چوب است. دبستان و 12 باب دکان کنار شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بلدۀ کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر. در30هزارگزی خاور نوشهر، کنار شوسۀ نوشهر به بابلسر. دشت. معتدل. مرطوب مالاریائی. دارای 565 تن سکنه. آب آن از رود خانه کجور. محصول آنجا برنج، مختصر مرکبات. شغل اهالی زراعت و تهیۀ زغال چوب است. دبستان و 12 باب دکان کنار شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان رودبی بخش مرکزی شهرستان ساری. در 7هزارگزی شمال ساری. دشت. معتدل. مرطوب مالاریائی. دارای 50 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تجن. محصول آنجا پنبه، غلات، برنج، صیفی. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان رودبی بخش مرکزی شهرستان ساری. در 7هزارگزی شمال ساری. دشت. معتدل. مرطوب مالاریائی. دارای 50 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تجن. محصول آنجا پنبه، غلات، برنج، صیفی. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
الملک الصلاح الدین ملک مسعود، شهرت یوسف بن محمد بن ایوب، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به صلاح الدین. از ملوک بنی ایوب دریمن است. و به سال 597 ه. ق. متولد شد و به سال 612 بر زبید و تهامه و تعز و صنعاء دست یافت، سپس با امیر مکه شریف حسن بن قتادۀ حسنی جنگید و آن شهر را غارت کرد. دراهم مسعودی در مکه بدو منسوب است. سپس به مصر رفت و در اواخر عمر به مکه آمد و به سال 626 ه. ق. در این شهر دچار بیماری گشت و درگذشت و در همانجا دفن شد. او آخرین تن از بنی ایوب در یمن بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 328 از العقود اللؤلؤیه)
الملک الَصلاح الدین ملک مسعود، شهرت یوسف بن محمد بن ایوب، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به صلاح الدین. از ملوک بنی ایوب دریمن است. و به سال 597 هَ. ق. متولد شد و به سال 612 بر زبید و تهامه و تعز و صنعاء دست یافت، سپس با امیر مکه شریف حسن بن قتادۀ حسنی جنگید و آن شهر را غارت کرد. دراهم مسعودی در مکه بدو منسوب است. سپس به مصر رفت و در اواخر عمر به مکه آمد و به سال 626 هَ. ق. در این شهر دچار بیماری گشت و درگذشت و در همانجا دفن شد. او آخرین تن از بنی ایوب در یمن بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 328 از العقود اللؤلؤیه)
الملک الصلاح الدین ملک ناصر، یوسف بن ایوب، ملقب به صلاح الدین. از امرای ایوبی است وی از سال 581 تا 591 بر میافارقین حکومت کرد. (از معجم الانساب ص 152)
الملک الَصلاح الدین ملک ناصر، یوسف بن ایوب، ملقب به صلاح الدین. از امرای ایوبی است وی از سال 581 تا 591 بر میافارقین حکومت کرد. (از معجم الانساب ص 152)
کاملی. از گویندگان و دانشمندان و استادان نامدار قرن دهم هجری در ترکیه بود. در زبان فارسی احاطه و به خطوط نسخ و نستعلیق مهارت داشت. (از قاموس الاعلام ترکی) لاری محمد سعدی بن صلاح عبادی لاری (متوفی به سال 979 هجری قمری). او راست: 1- حاشیه برمطول 2- شرح رسالۀ هیأت فارسی مولی علی قوشچی
کاملی. از گویندگان و دانشمندان و استادان نامدار قرن دهم هجری در ترکیه بود. در زبان فارسی احاطه و به خطوط نسخ و نستعلیق مهارت داشت. (از قاموس الاعلام ترکی) لاری محمد سعدی بن صلاح عبادی لاری (متوفی به سال 979 هجری قمری). او راست: 1- حاشیه برمطول 2- شرح رسالۀ هیأت فارسی مولی علی قوشچی
صلاح الدین (سلطان...) یوسف بن ایوب بن شادی. از نژاد کرد که خاندان او در مصر و شام و عربستان سالها سلطنت راندند (564- 589 هجری قمری). رجوع به صلاح الدین (سلطان...) یوسف بن ایوب بن شادی... شود
صلاح الدین (سلطان...) یوسف بن ایوب بن شادی. از نژاد کرد که خاندان او در مصر و شام و عربستان سالها سلطنت راندند (564- 589 هجری قمری). رجوع به صلاح الدین (سلطان...) یوسف بن ایوب بن شادی... شود